یادی از عموی مفقودالاثرم…

عمویم با پدرم کارخانه سنگ‌بری مهدیه را با دو نفر بازاری که سرمایه ناچیزشان را تأمین کنند، راه‌اندازی کردند. او مردی بی‌آزار بود سرش به کار خودش بود؛ بسیار پرکار، امین، کم‌حرف، دوست‌داشتنی و به‌گونه‌ای مذهبی که او را شیخ سیف‌الله می‌نامیدند.

عمویم چون پدرم از مریدان آیت‌الله فاضل کوهانی (ره) بودند. این عالم بزرگوار از شاگردان آیت‌الله ارباب (رض) بودند. ایشان به واقع محله ما را با خدا آشنا کرده بود. همان هفته که به دست آیت‌الله بهجت (اعلی‌الله‌مقامه) به کسوت روحانیت درآمدم و لباس طلبگی به تن کردم، برای دیدن پدر و مادر به اصفهان رفتم. نماز مغرب و عشا و سخنرانی ده‌دقیقه‌ای آقای فاضل تمام شده بود. موعظه همیشگی و دائم ایشان هنوز هم در گوشم طنین‌انداز است که: «مسافرها سفر آخرت در پیشه! توشه بردارید!» به سرعت خدمت ایشان رسیده و دست مبارکشان را بوسیدم. ایشان از محراب خارج شدند و وسط شبستان مردم هر کسی به‌گونه‌ای به آقا ابراز ارادت می‌کرد. همین عمویم جلو آمد که دست آقا را ببوسد، حاج‌آقا نگذاشتند و فرمودند: «از حالا به بعد دست ایشان را ببوس! ما رفتنی هستیم و این‌ها می‌مانند.» عمویم رو به من آمد که دستم را ببوسد؛ نگذاشتم. حاج‌آقا فرمود: «بگذار ببوسد! تا بداند در آینده دنبال چه کسی برود.» من که از خجالت مانده بودم عمویم کار را تمام کرده بود.

زمان گذشت و پس از چندی آیت‌الله فاضل (ره) به رضوان الهی رفتند. سال‌های دفاع مقدس شد و ما سری به اصفهان و خویشاوندان زدیم که عمویم را دیدم. ایشان گفتند: «شما می دانید برادرتان مصطفی رفت و شهید شد و اسلحه‌اش زمین مانده! در جبهه هم نیرو نیاز است و امام هم فرموده‌اندجبهه‌ها را پر کنید! من هم پنج فرزند کوچک دارم، وظیفه‌ام چیست؟» بی‌درنگ گفتم: «اطاعت از امام».

همان روزها عمویم عازم جبهه شدند و در عملیات رمضان شرکت کردند و به گفته شهید ردانی پور (ره) به فیض شهادت رسیدند؛ ولی از بدنشان هنوز که هنوز است خبری نیست که نیست. خوشا به سعادتشان! خداوند متعال به حرمت شهدای والا مقام دست ما درماندگان و واماندگان را نیز بگیرد.

نظر خود را درج کنید