روزهای آخر عمر مجلس است و نمایندگان هرکدام در حال و هوای خاصی هستند.
برخی را دوره خدمت در مجلس ۱۱ پایان یافته و به دغدغده آینده کاری خویش می اندیشند، و گروهی دیگر به فرصت های آینده مجلس ۱۲. ولی هر دو را عمری گذشته؛ آیا من و او توانسته ایم در آن فرصت گذشته کاری کنیم که خدا را خوش آید؟ و آیا در این چهار سال باری از دوش مردم برداشتیم؟ به وظیفه نمایندگی عمل کردیم؟ از آن همه نشست و برخاست ها گشایشی بر کار مردم عزیز حاصل آمد؟ و یا تنها به وزر و وبال خویش افزوده و اینک سرافکنده از اتلاف عمر هستیم و مدیون این و آن؟
در هر حال، این مردم خوب ما چهار سال برای خدمت به ما رای داده و فرصت ها چون ابر بهاری گذشتند. و ما و حاکم علی الاطلاق بهتر می داند که چه کاشتیم و اینک چه و چندان میدرویم.
گفتند: هر گاه برای آن بزرگ رسول الهی صلوات الله علیه و آله اتفاق و یا حادثه ای رخ می داد و بیدارباشی به سرانجام کار بود، به مثال به ناگاه شمع خاموش میشد و… آن سرور عالم از عاقبت کار خویش به اضطراب میافتاد و کلمه استرجاع را به زبان میراند که انا لله و انا الیه راجعون. آری، که همه از آن اوئیم و در نهایت به جانب او بازگشت خواهیم داشت.
پس، ای عزیز برادر! آینده را بهوش باش! که آخری دارد!