وحشت از غیر خدا

عوالمی که در آن، گناه و آلودگی و کفر، به وقوع می پیوندد،عوالمی ظلمانی و وحشتناکند

«فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْک؛ همانا به سوی تو فرار کردم».

فرار از چیزی، به معنای ترس و وحشت از آن چیز است. امام علیه السلام با اینعبارت، وحشت خود از غیر خداوند و در نتیجه آرام گرفتن در سایه مناجات با اورا، ابراز می دارد.

توضیح آنکه، عوالمی که در آن، گناه و آلودگی و کفر، به وقوع می پیوندد،عوالمی ظلمانی و وحشتناکند که خداوند در قرآن کریم این عوالِم تاریک را بهزیباترین صورت، این گونه تبیین فرموده است:

أَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیِّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌبَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُمِنْ نُورٍ. (نور: ۴۰)

اعمالِ آنها که کفر ورزیدند، همچون ظلماتی است در یک دریای عمیق وپهناور که موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج دیگری و بر فراز آن، ابریتاریک است. ظلمت هایی است، یکی بر فراز دیگری، آن گونه که هرگاهدست خود را خارج کند، ممکن نیست آن را ببیند! و کسی که خدا نوریبرای او قرار نداده، نوری برایِ او نیست.

برای انسان سالِک، یعنی انسانی که «فرار از هر چه غیر از خدا» را آغاز نمودهاست، فرار از گناهان و اعمال کفرآمیز، مرحله آغازینِ سیر و سلوک او می باشد. اوهر چه که در این راه سیر می کند، به منازلی می رسد که گرچه در ابتدای راه، برایشدشوار و ترسناک نمی نمود، ولی اکنون که به میانه راه رسیده است وقوف در اینمنازل برای او وحشت آور است و باید از آنها نیز فرار کند و آن منازلِ وحشتناک،توجه به اسباب و غفلت از مسبِّب است.

توضیح آنکه، انسان سالک در این مرحله به این نتیجه می رسد و به یقین درمی یابد که تا مسبِّب یعنی خداوند نخواهد، از دستِ اسباب، هرگز کاری ساختهنیست؛ تا او نخواهد، هیچ تیغی بُرّان نخواهد بود

بنابراین، نوع دیگر از فرار به سمت خداوند، فرار از «اسباب» و توجه خاصبه «مُسبِّبُ الاسباب» است که در نوع خود قابل توجه است. (هرچند خداوند درامور طبیعی توجه به اسباب را توصیه می کند).

و بالاخره نهایی ترین مرحله فرار به سوی حضرت حق، گریز از آن است کهمبادا به غیر از خدا، کس دیگری بر دل او حاکم و مسلط گردد که از این مقام که بعداز فرار نهایی برای وی حاصل می گردد در اصطلاحِ عرفا به مقام فنای در خداوندو لقاءاللّه تعبیر می شود و چون در این مقام، انسان سالک، جز خدا چیزینمی بیند، از آن به مقام فنای در خداوند تعبیر می شود، که تنها در این صورت استکه لقا و دیدار با خداوند، با چشمِ قلب، نصیبِ سالک می شود.

باری آنکه از همه این وحشت ها گریخت و به پروردگارش پناه آورد، در واقعاز «مقرّبین» درگاه حق تعالی شده است. برای او در این مقام، حتی توجه به اسبابو غفلت از مسبب الاسباب نیز نوعی لغزش و گناه محسوب می شود، در حالی کهاین حالت برای سالکِ مبتدی و یا سالکی که در میانه راه است، گناهی نیست.چنانچه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ؛ کارهاییکه برای نیکوکاران، شایسته و نیکوست، برای مقربان به منزله گناه است(۱۰)».

برای مثال، آن هنگام که یوسف علیه السلام در زندان به سر می برد، به دوست زندانیِخود که قرار بود آزاد شود توصیه کرد که مرا نزد سلطان مصر یادآوری کن تا برایآزادی من اقدام کند. در اینجا چون یوسف علیه السلام از مسبب الاسباب غافل شد و به اسبابتوجه کرد، این عمل، برای او که از مقرّبین بود، نوعی خطا و لغزش به شمار آمد.

به همین علت بود که خداوند در قرآن فرمود: «به سبب این غفلت (یوسف باآنکه بنا بود چند روز بعد آزاد گردد)، سال ها در زندان بماند.

وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَفِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (یوسف: ۴۲)

به یکی از آن دو که می دانست رهایی می یابد گفت: مرا نزد صاحبت (سلطانمصر) یادآوری کن، ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش از خاطر ویبرد، و به دنبال آن چند سال در زندان باقی ماند.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

پس از این داستان، جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت: چه کسی تو را زیباترینمردم قرار داد؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسی، مهر تو را آن گونه در دلپدر افکند؟ گفت: پروردگارِ من. گفت: چه کسی قافله را به سراغ تو فرستاد، تااز چاه نجاتت دهند؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسی تو را از چاه رهاییبخشید؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسی مکر و حیله زنان مصر را از تودور ساخت؟ گفت: پروردگار من. در اینجا جبرئیل چنین گفت: پروردگارتمی گوید: چه چیز سبب شد که حاجتت را نزد مخلوق بردی و نزدِ مننیاوردی؟ و به همین جهت باید چند سال در زندان بمانی.

تذکر

مسبّب الْاَسباب را از یاد نبردن و تأثیرگذار ندانستن اَسباب به طور مستقل بهمعنای رها کردن اسباب و در انتظار مسبّب الاسباب بودن، نیست، بلکه آدمی بایدبرای رسیدن به مقصود، از طریق اسبابش وارد گردد؛ چنانچه در روایت است که: «اَبَیاللّهُ اَنْ یَجْرِی الْاُمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها؛ خداوند، اِبا دارد که امور را، بدونِ اسباب به جریان اندازد».

بنابراین، مقصود آن است که آدمی در همان حال که برای نیل به مطلوب خود،از اسباب، مدد می جوید معتقد باشد این اسباب در صورتی می توانند مؤثر باشندکه خداوند اراده فرماید و مشیّت او بر آن تعلق گرفته باشد.

نظر خود را درج کنید