بایگانی دسته بندی

دفاع مقدس

خاطره ای از عملیات والفجر ۸

بسم الله الرحمن الرحیم. هنوز به خاطر دارم، ایام جنگ بود و به لشکر امام حسین‌ علیه السلام در دارخوین رسیدم. به همراه علی آقا ردانی پور مهمان فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام حسین خرازی شدیم. این زمان آقا مصطفی ردانی در حاج عمران شهید شده بود، و ما چون همیشه وامانده. شهید عزیز حسین خرازی ضمن صحبت…

خاطره‌ای از شهید کهرنگی

دوست دارم تکه‌ای از خاطرات شهید حسین کهرنگی‌ها بگویم. در عملیات والفجر ۸، که فتح فاو را داشتیم. شهید کهرنگی‌ها مسول اطلاعات عملیات لشکر قمر بنی‌هاشم(علیه‌السلام) بود. بنا به پیشنهاد شهید حسین آقا خرازی بنا شد بنده با علی آقا زاهدی در خدمت لشکر قمر بنی‌هاشم(علیه‌السلام) باشم، و علی آقا ردانی با حسین…

می‌ترسم این نماز آخر باشه!

بعد از عملیات والفجر 8 بود. هنوز منطقه پاکسازی نشده بود. هر لحظه این خطر وجود داشت که ما رو بزنن. همه منطقه هم نی بود و اگه میخواستیم از وسط نیزار رد شیم، می‌زدن. بنده هم هیچ وقت عمامه‌م رو برنمی‌داشتم. همیشه لباس رزم داشتم، شلوار بسیجی می‌پوشیدم، اما با عمامه بودم؛ برای این‌که با عبا و قبا نمی‌شد…

شهدا خانواده شان را دوست داشتند، ولی خدا را بیشتر

یکی از دوستان نزدیک ما به نام آقامصطفی ردّانی‌پور که از طلبه‌های فعال قم بود. یادم می‌آید ایام عروسی‌اش مقارن با ایام عروسی یکی از دوستانش بود. چون دوستش وضع مالی چندان خوبی نداشت، آقامصطفی گفته بود امشب شب عروسی من است و من کت و شلوارم را می‌پوشم، وقتی که مراسم تمام شد آن را داخل یک پارچه می‌پیچم و…